کد مطلب:28323 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:148

کمک به ستمدیدگان












1624. امام علی علیه السلام: آن كه حقّ ستمدیده را از ستمگر نستاند، خداوند، قدرتش را از او بستاند.[1].

1625. امام علی علیه السلام: بدانید سوگند به كسی كه دانه را شكافت و خلایق را آفرید، اگر نبودند این بیعت كنندگان و حجّت، با وجود یاورْ تمام نمی شد، و این كه خداوند از دانشمندان پیمان گرفته كه شكمبارگی ستمگر و گرسنگی ستمدیده را بر نتابند، افسار آن را بر دوشش می انداختم و پایانش را به كاسه آغازش سیراب می كردم و می دیدید كه دنیای شما نزد من، ناچیزتر است از نخامه بزِ ماده.[2].

1626. امام علی علیه السلام: ای مردم! مرا بر كارتان یاری رسانید. به خدا سوگند كه داد ستمدیده را از آن كه ستم كرده، بستانم و مهار ستمكار را بگیرم و او را به آبشخور حق كشانم، گرچه ناخشنود باشد.[3].

1627. امام علی علیه السلام: خوار، نزد من گرامی است تا زمانی كه حقّ او را بستانم، و قوی نزد من، ناتوان است تا آن گاه كه حق را از او بستانم.[4].

1628. امام علی علیه السلام - در عهدنامه اش به مالك اشتر -: آن گاه با انگیزه ای درست در حكم های میان مردم بنگر؛ چرا كه حكم در ستاندن دادِ ستمدیده از ستمگر، و گرفتن حقّ ناتوان از توانمند، و برپایی حدود خداوند بر سنّت و روش [ درست]، از اموری است كه بندگان خدا و شهرها را به صلاح كشانَد.[5].

1629. امام باقرعلیه السلام: علی علیه السلام به هنگام گرمی هوا به خانه برگشت كه در این هنگام، زنی را ایستاده دید كه می گفت: همسرم به من ستم كرده و مرا ترسانده و بر من تعدّی روا داشته است و سوگند یاد كرده كه مرا كتك زند.

علی علیه السلام فرمود: «ای بنده خدا! صبر كن تا هوا خُنك شود، آن گاه با تو می رویم، اگر خدا بخواهد».

زن گفت: خشم و عصبانیتش بر من بسیار گردد.

[ علی علیه السلام] سپس سرش را پایین انداخت. آن گاه، سر بلند كرد، در حالی كه می گفت: «نه؛ به خدا سوگند، تا حقّ ستمدیده بی درماندگی درگفتار، گرفته شود. خانه ات كجاست؟».

به درِ خانه مرد رفت و ایستاد و گفت: «السلام علیكم!».

جوانی بیرون آمد. علی علیه السلام فرمود: «ای بنده خدا! از خدا پروا كن. تو زنت را ترسانده ای و بیرون رانده ای».

جوان گفت: تو را به او چه كار؟ به خدا سوگند، به سبب این سخن تو او را می سوزانم!

آن گاه امیر مؤمنان فرمود: «تو را به نیكی امر می كنم و از زشتی، باز می دارم. با زشتی به استقبالم می آیی و نیكی را نادیده می انگاری؟».

راوی می گوید: مردم از گوشه و كنار می آمدند و می گفتند: سلام بر تو ای امیر مؤمنان!

مرد پشیمان و سرگشته گفت: ای امیر مؤمنان! از لغزشم درگذر. به خدا سوگند، [ از این پس] در برابرش زمینی خواهم بود كه بر من پا گذارد.

علی علیه السلام شمشیرش را غلاف نمود و گفت: «ای بنده خدا! وارد خانه ات شو و همسرت را به چنین كارهایی وا مدار».[6].

1630. الاختصاص: سعید بن قیس همدانی، در روزی گرم، علی علیه السلام را در آستانه دیواری دید. پس گفت: ای امیر مؤمنان! در این ساعت [ این جا چه می كنی]؟

فرمود: «بیرون نیامدم، جز آن كه ستمدیده ای را یاری دهم یا دادخواهی را كمك رسانم».

در این هنگام، زنی نزد او آمد كه دلْ تهی كرده بود و نمی دانست كجا پناه گیرد. نزد او ایستاد و گفت: ای امیر مؤمنان! همسرم به من ستم كرده و بر من تعدّی روا داشته است و سوگند یاد كرده كه مرا كتك زند. با من نزد او درآی.

پس [ علی علیه السلام] سرش را پایین افكند. سپس سر بلند كرد، در حالی كه می گفت: «نه؛ به خدا سوگند، تا آن كه حق ستمدیده، بی درماندگی در گفتار، ستانده شود. خانه ات كجاست؟».

گفت: در فلان مكان.

با زن راه افتاد تا به خانه اش رسید. زن گفت: این است خانه من.

راوی گوید: [ علی علیه السلام] سلام كرد. پس جوانی بیرون آمد كه لباسی بلند و رنگی بر تن داشت. سپس علی علیه السلام فرمود: «از خدا پروا كن! همسرت را ترسانده ای».

جوان گفت: تو را با او چه كار؟ به خدا سوگند، به خاطر سخنت او را در آتش می سوزانم.

راوی گوید: هرگاه [ علی علیه السلام] جایی می رفت، تازیانه اش به دستش بود و شمشیر به كمرش آویزان. آن كه بر او حكم تازیانه روا می شد، او را می زد و آن كس كه حكم شمشیر بر او بار می شد، به سرعت به اجرا می گذارد.

ناگاه، جوان متوجّه شد كه امیر مؤمنان شمشیرش را كشیده ومی گوید: «تو را به نیكی فرمان می دهم و از زشتی باز می دارم. معروف را رد می كنی؟ توبه كن، وگرنه تو را می كشم».

راوی گوید: مردم، از كوچه های اطرافْ رو آوردند و سراغ امیر مؤمنان را می گرفتند تا در برابرش ایستادند. [ در این هنگام ]جوان پشیمان شد و گفت: ای امیر مؤمنان! از من درگذر. خداوند از تو درگذرد! به خدا سوگند، [ از این پس ]زمینی خواهم بود كه بر من پا گذارد.

پس زن را فرمان داد كه به خانه اش رود و خود بازگشت، در حالی كه می گفت: «"لا خَیْرَ فِی كَثِیرٍ مِّن نَّجْوَلهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَحِ م بَیْنَ النَّاسِ؛[7] در بسیاری از رازگویی ایشان، خیری نیست، مگر كسی كه [ بدین وسیله ]به صدقه یا كارپسندیده یا سازشی میان مردم، فرمان دهد".

سپاسْ خدای را كه به واسطه من، میان زن و شوهری صلح برقرار ساخت. خداوند - تبارك و تعالی - می فرماید: "در بسیاری از رازگویی ایشان، خیری نیست، مگر كسی كه [ بدین وسیله] به صدقه یا كارپسندیده یا سازشی میان مردم، فرمان دهد؛ و هركس برای طلب خشنودی خدا چنین كند، به زودی او را پاداش بزرگی خواهیم داد"».[8].

1631. الكافی - به نقل از اُسید بن صفوان، صحابی پیامبر خداصلی الله علیه وآله -: چون روز رحلت امیرمؤمنان فرا رسید، شهر كوفه از گریه[ ی مردم] به لرزه درآمد و مردم، مانند روز رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله متحیّر ماندند.

[ در این میان ]مردی گریان و شتابان در حالی كه كلمه استرجاع ( إنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون بر زبان داشت، آمد و گفت: امروز رشته جانشینی نبوت گسست؛ تا درِ خانه ای كه امیر مؤمنان در آن بود، ایستاد و گفت: ای ابوالحسن، خدای تو را رحمت كند! تو نخستین كسِ این قوم بودی در اسلام، و خالص ترینِ آنان در ایمان... ناتوانِ خوار، نزد تو توانمند و گران مایه بود، تا حقّش را بستانی، و توانمند گران مایه، نزدِ تو ناتوان و خوار بود تا از او حق را بستانی، و نزدیك و دور نزد تو در این جهت، برابر بودند.[9].

ر. ك: ص 276 (ارتباط مستقیم با مردم.









    1. غرر الحكم: 8966، عیون الحكم والمواعظ: 7261/428.
    2. نهج البلاغة: خطبه 3، معانی الأخبار: 1/362، الإرشاد: 289/1، علل الشرائع: 12/151.
    3. نهج البلاغة: خطبه 136، بحار الأنوار: 33/49/32.
    4. نهج البلاغة: خطبه 37، بحار الأنوار: 39/351/25.
    5. تحف العقول: 135.
    6. مناقب آل أبی طالب: 106/2، بحار الأنوار: 7/57/41.
    7. نساء، آیه 114.
    8. الاختصاص: 157، بحار الأنوار: 113/40.
    9. الكافی: 4/454/1، كمال الدین: 3/390 - 388، الأمالی، صدوق: 363/312.